سه شنبه 22 دی 1389 |
الان زنگ خونمو رو زدن . واسمون مهمون اومده . اون هم سرزده !!!
منم آمادگی پذیرایی از مهمون رو ندارم به مامان گفتم بهشون بگه الهام خوابه !!!!الان در اتاق بسته است منم
مثلا خوابم !!!
مامانم داره تنهایی همه کارها رو میکنه بمیرم الهی!!!!!
من که میدونم اینا الکی نیومدن اینجا حالا عاقبت این مهمونی مشخص میشه !!! خدا بخیر کنه !!!!
پ.ن: یادتون هست یه بار گفتم دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده و ....... الان هم همون حس اومده
سراغم !!!!
پ.ن : باید یکی از اخلاقامو تغییر بدم . در برخورد با آدم ها خیلی سردم !!!! یکی منو تو خیابون دید هم مسیر
هم بودیم .اون تند تند حرف میزد و من اینقدر لال مونی گرفتم تا اونم خسته شد رفت!!!!
پ.ن: امروز تاکسی که توش نشسته بودم با یه ماشین تصادف کرد . من سالم موندم !!!!
پ.ن : اَه اَه اَه .... موافقید جیغ بزنیم ؟؟؟؟
پ.ن: بچه بده ازت ممنونم !!! بابت لطفای زیادت !!!!اگه خودت دوست داشتی بگو اسمتو بگم !!!(نیست وبم
پربیننده و پرمخاطبه !وقتی اسمتو ببرم معروف میشی ) . (زبون درازی)!!!!
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : Mehr
|